هنر/قدس آنلاین/ رضا استادی:اغلب کارگردانهای جوانی که در سالهای اخیر به بدنه سینمای ایران پیوستهاند، سبک و سیاقی خاص در کارگردانی را پیشه کردهاند.
اغلب آنها با دستمایه قراردادن سوژههایی هنری با پرداختی مستند ـ داستانی به سبکی از فیلمسازی روی آوردهاند که اگر نتوانست در داخل ایران با شرایطی عادلانه اکران شود، حداقل بتواند با حضور موفق بینالمللی، مسیر دیگری را پیش پای سازنده آن قرار دهد.در چنین شرایطی بهروز شعیبی بهجای آنکه این مسیر آشنا و کمخطر را در پیش بگیرد، با قدر دانستن حمایتهایی که از وی صورت گرفته است، به یکی از فیلمسازان جوان و قابلاتکایی تبدیل شده که با تجربه سینمای کلاسیک بهمعنای سینمای قصهگو، هر روز بر تجربیاتش در این عرصه افزوده و حالا «سیانور» نمایش کاملی از روند تکاملی است که او در این مسیر در سالهای اخیر طی کرده است.
برخلاف فیلم «دهلیز» بهعنوان اولین اثر این کارگردان که داستانی ساده و سرراست را روایت میکرد، سیانور قصه نسبتاً پییچدهای دارد. قصههایی اینچنینی، حتی زمانیکه امکانات و شرایط ساخت بهطور کامل فراهم است، معمولاً سازندهاش را با تردیدهایی مواجه میکند؛ زیرا کارگردان مادامی که خود شناختی دقیق از فضای قصه نداشته باشد، نمیتواند ترجمانی موفق از متن را پیش چشم تماشاگر قرار دهد. طبیعی است که کارگردان جوانی مانند شعیبی شناخت دقیقی از مقطع تاریخی وقوع رویدادهای فیلم نداشته باشد، اما روشی که برای روایت قصه در پیش میگیرد، گذشته از تلاش برای حداکثر فضاسازی رویدادها به زمان واقعی آن، روایت پلیسی و معمایی از این ماجراست؛ موضوعی که میتواند هر نوع مخاطبی را به دنبالکردن قصه علاقهمند کند و در جایی از فیلم قلاب خود را برای گیر انداختن مخاطب و درگیر کردن او با قصه به جان تماشاگر بیندازد.
در این مسیر شعیبی احتمالاً بر یک وسوسه جدی هم غلبه کرده و آن «عدم خروج از دایره مسایل مألوف و تجربههای آشنای مخاطب» است. آنچه تماشاگر با آن مواجه است، ساختاری کاملاً کلاسیک و داستانگو است. حتی در نحوه پردازش هنری اثر که مهمترین وجه آن «فیلمبرداری» است، با ساختارشکنی و بدعتهای تصویری مواجه نیستیم. همهچیز در قالب سینمای آشنای «داستانگو» رخ میدهد. فیلم قهرمان و ضد قهرمان دارد. ایجاد گره و گرهگشایی دارد و بهشیوه رایج چنین فیلمهای معمایی و داستانگو، در پایان هم تعلیقی را چاشنی کار میکند تا «امیر فخرا» بهواسطه اشتباه بهظاهر کماهمیتی که در بخشی از فیلم مرتکب شده، آخرین قربانی تلهای شود که ساواک پهن کرده است.
اهمیت دیالوگنویسی
سیانور فیلم پُردیالوگی است و بخشهای مهمی از قصه براساس گفتار شکل میگیرد و قرار است همین بحثها جایی از فیلم، انگیزه ساواک برای یافتن خرابکارها باشد و در جایی دیگر عاملی برای شناخت مخاطب از ریشههای اختلاف میان نیروهای سازمان مجاهدین. در فیلمی از جنس سیانور باید برای قصهای اینچنینی سهم مهمی از دیالوگنویسی را اختصاص داد. در چنین چهارچوبی ممکن است برخی از مباحث فیلم برای مخاطب جوان و امروزی که درک درستی از آن دوران ندارد، مبهم بهنظر برسد که البته از اینمنظر ایراد بزرگی متوجه فیلم نیست. مخاطب امروز سینما که به فیلمهای اعتراضی ـ انتقادی واکنش مثبت نشان میدهد و در میانه فیلم نیز چندینبار گوشی تلفن همراه خود را کنترل میکند تا پیامی تلگرامی و عکسی اینستاگرامی را نخوانده نگذارد، نمیتواند مخاطب اولیه چنین اثری باشد، مگر اینکه بپذیریم درکنار تماشای این فیلم سراغی از چندکتاب میگیرد و این فیلم میشود انگیزهای برای مطالعه او. اما سازمان منافقین بهعنوان یک ایدئولوژی التقاطی و انحرافی که حتی بعد از گذشت 50 سال از تأسیس، همچنان به حیات منحط خود در خارج از ایران ادامه میدهد، حتماً دغدغه ذهنی نسل آدمهای 40 و 50 ساله جامعه است و حالا ساخت فیلمی با هدف نمایش نقطه انحراف این سازمان و تلاش آنها برای حذف هر نوع صدای مخالف، میتواند پاسخی به سؤالهای این نسل تلقی شود. شاید به همین دلیل است که فیلم از حیث بصری و حتی چیدمان عناصر گرافیکی و شخصیتپردازی بهشدت یادآور فیلمهایی است که در دهه شصت با این مضمون ساخته شد. اگر قرار بر ساخت اثری متناسب با نسل جوان و ساختارشکن امروز بود، آنوقت باید شاهد نمونهای مانند «ایستاده در غبار» ساخته محمدحسین مهدویان بودیم که با ساختار ذهنی مخاطب امروز، بهسراغ شخصیت تاریخی متوسلیان میرود.
درباره بازیها
فیلم چند شخصیتپردازی خاص و قابلتأمل دارد. در قطب ضد قهرمانها شخصیت تیمسار شهامت (با بازی آتیلا پسیانی) و بهمنش (با بازی مهدی هاشمی) قرار دارند که جلوهای هوشمندانه از نیروهای اطلاعاتی رژیم پهلوی را به نمایش میگذارند. اگر صحنه شکستن انگشت بابک حمیدیان توسط بهمنش نبود، حتماً از این نقش تأثیری مثبت در ذهن مخاطب بهجای میماند. دو شخصیت قابلتأمل دیگر داستان هم افراخته (با بازی حامد کمیلی) و ثقفی (با بازی بابک حمیدیان) بهعنوان دو قطب مثبت و منفی حضوری مؤثر در داستان دارند و بهخوبی تفاوتهای مبارزه اسلامی و ترور کور را به نمایش میگذارند. درکنار این محاسن بهنظر میرسد شخصیت «امیر فخرا» امکان همذاتپنداری را برای مخاطب فراهم نمیکند. حضور او بیشتر بهانهای برای اتصال داستان چریکها و ساواک است و عشق یکطرفه او به هما چندان توجیهی در فیلم ندارد. کاش شعیبی برای این نقش بازیگر سمپاتتری مانند بابک حمیدیان را جایگزین میکرد تا فراز و فرودهای این نقش حساس بیش از وضعیت فعلی مخاطب را با اثر درگیر میکرد.
نظر شما